سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 7176
کل یادداشتها ها : 9
خبر مایه


دین، دنیوی شدن و تغییر اجتماعی

آنتونی گیدنز

طبق نظر نخستین متفکران جامعه شناسی، دین سنتی در دنیای مدرن روز به روز بیشتر به حاشیه خواهد رفت. مارکس، دورکیم و وبر هر سه معتقد بودند که همراه با مدرن شدن جوامع و اتکای هر چه بیشتر آنها به علم و فناوری برای کنترل و تبیین جهان اجتماعی، فرآیند دنیوی شدن قطعاً رخ خواهد داد. دنیوی شدن (Secularization) حاکی از فرآیندی است که طی آن قدرت و نفوذ دین در حوزه های گوناگون زندگی اجتماعی رنگ می بازد.

بحث و جدل درباره فرضیه دنیوی شدن یکی از پیچیده ترین بخش های جامعه شناسی دین است. در کلی ترین و اساسی ترین دسته بندی می توانیم بگوییم که اختلاف نظر اصلی میان طرفداران فرضیه دنیوی شدن ـ که با بنیانگذاران جامعه شناسی موافقند و قدرت و اهمیت دین را در جهان مدرن رو به زوال می بینند ـ و مخالفان، این اندیشه است که طبق استدلال آنها دین همچنان نیروی مهم و اثرگذاری است، هرچند که غالباً به صورت های نوین و نامأنوسی در می آید.

ابعاد دنیوی شدن

دنیوی شدن مفهوم جامعه شناختی پیچیده ای است و دلیل این امر تا اندازه ای این است که درباره ی چگونگی سنجش و تخمین این فرآیند هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. علاوه بر این، تعریف هایی که بسیاری از جامعه شناسان دین دارند، با هم انطباق ندارد. بعضی معتقدند که دین را باید بر اساس دیدگاهها و تفکرات سنتی تعریف کرد و برخی هم استدلال می کنند که باید دیدگاه بسیار وسیع تری اتخاذ کنیم تا ابعادی مثل معنویت شخصی و اعتقاد قلبی به برخی ارزش ها نیز در آن بگنجد. این برداشت های متفاوت، ضرورتاً روی استدلال های موافق و مخالف دنیوی شدن تاثیر می گذارند.

دنیوی شدن را می توان بر اساس چند جنبه یا بُعد ارزیابی کرد. بعضی از این ابعاد ماهیت عینی دارند، مثل میزان عضویت در سازمان های دینی. اسناد و آمارهای رسمی می تواند نشان دهد که چه تعداد از مردم به کلیسا یا هیئت دینی خاصی وابسته اند و در مراسم دینی فعالانه شرکت می کنند. همه کشورهای صنعتی به استثنای ایالات متحده بر اساس این شاخص تا حد زیادی شاهد فرآیند دنیوی شدن بوده اند.

دومین جنبه دنیوی شدن این است که سازمان های دینی تا چه حد نفوذ اجتماعی، ثروت و اعتبار خود را حفظ کرده اند. در اعصار پیشین سازمانی های دینی می توانستند نفوذ شایانی بر حکومتها و کارگزاران اجتماعی داشته باشند و از احترام فوق العاده ای در اجتماع خویش برخوردار بودند. این وضعیت تا چه حد هنوز بر همان منوال است؟ پاسخ این پرسش کاملاً واضح است. حتی اگر فقط به سده بیستم توجه کنیم خواهیم دید که نفوذ اجتماعی و سیاسی سازمانهای دینی روز به روز کمتر شده است و این فرآیندی جهان گستر است، هر چند که استثناهایی نیز وجود دارد.

سومین جنبه دنیوی شدن به عقاید و ارزش ها مربوط می شود. می توانیم این جنبه را دینداری (Religiosity) بنامیم. ناگفته پیداست که میزان حضور در اماکن مذهبی و یا میزان نفوذ این اماکن لزوماً نمود مستقیم عقاید و آرمان های مردم نیست. بسیاری از کسانی که عقاید دینی دارند مرتباً در مراسم و اماکن دینی حضور نمی یابند؛ عکس این مطلب نیز صادق است. یعنی حضور یا مشارکت همیشه به معنای اعتقاد راسخ دینی نیست و ممکن است مردم از روی عادت یا به دلیل توقعی که اجتماعشان از آنها دارد در مراسم و اماکن دینی حاضر شوند.

در اینجا نیز همچون سایر ابعاد دنیوی شدن، باید درک درست و دقیقی از گذشته داشته باشیم تا دریابیم که دینداری تا چه حد افول کرده است. بنا به استدلال طرفداران فرضیه دنیوی شدن، در گذشته دین اهمیت بسیار بیشتری در زندگی روزانه مردم داشت. اماکن مذهبی مرکز همه امور محلی بود و نفوذ نیرومندی در زندگی شخصی و خانوادگی داشت. اما منتقدان فرضیه دنیوی شدن این معنا را نمی پذیرند و استدلال می کنند که فقط به این دلیل که مردم در گذشته بیشتر به کلیسا می رفتند نمی توان ثابت کرد که ضرورتاً دیندارتر بودند. در بسیاری از جوامع سنتی از جمله اروپای قرن وسطی، تعهد قلبی به عقاید مذهبی در زندگی روزمره، ضعیف تر و کم اهمیت تر از چیزی است که پنداشته می شود.

با این حال هیچ شکی وجود ندارد که قدرت تفکر دینی امروزه کمتر از چیزی است که به طور کلی در جهان سنتی بوده است ـ مخصوصاً اگر کل طیف ماوراءالطبیعه را که مردم به آن معتقدند تحت مقوله دین قرار دهیم. اکثر ما دنیای پیرامون خود را آکنده از نیروهای آسمانی یا روحانی نمی پنداریم. بعضی از تنشهای بزرگ دنیای امروز مثل آنچه در خاورمیانه یا بالکان اتفاق می افتد، عمدتاً، یا تا حدی، ناشی از تفاوت های دینی است. اما اکثر جنگ و ستیزهای کنونی ماهیت دنیوی دارند و به تفاوت در مرام سیاسی یا منافع مادی مربوط می شوند.

ارزیابی فرضیه دنیوی شدن

نفوذ و تاثیر دین از جهت هر یک از ابعاد سه گانه دنیوی شدن کاهش یافته است، درست همانطور که جامعه شناسان سده نوزدهم پیش بینی کرده بودند. پس آیا باید نتیجه بگیریم که آنها و طرفداران بعدی فرضیه دنیوی شدن حق داشتند؟ آیا جاذبه دین با ژرفا یافتن مدرنیته رو به زوال می رود؟ این نتیجه گیری به چند دلیل قابل چون و چراست.

نخست اینکه عقاید دینی در سایر جوامع غربی بسیار پیچیده تر از چیزی است که طرفداران فرضیه دنیوی شدن مطرح می کنند. عقاید دینی و معنوی همچنان عامل نیرومند و برانگیزنده ای در زندگی بسیاری از مردم است، حتی اگر آنها در مراسم نیایش های رسمی شرکت نکنند. بعضی از دانش پژوهان معتقدند که حرکتی به سمت ایمان بدون تعلق (Believing without Belonging) در جریان است، یعنی مردم اعتقاد خویش را به خدا یا یک نیروی متعالی حفظ می کنند، اما بیرون از صورت نهادینه شده دین با این ایمان خویش زندگی می کنند.

دوم اینکه، به نظر می رسد هیچ گونه شواهدی از دنیوی شدن در جوامع غیر غربی وجود ندارد. در ایران و سایر مناطق خاورمیانه، در افریقا و هند، بنیادگرایی اسلامی ِ سرزنده و پویایی در برابر غربی شدن قد علم کرده است. پاپ در سفری که به امریکای جنوبی داشت، هر جا که می رفت میلیون ها کاتولیک مشتاق او را دنبال می کردند. شهروندان اتحاد شوروی سابق، مسیحیت ارتدکس شرقی را که پس از چند دهه سرکوب کلیسا از سوی رهبران کمونیست دوباره با شور و شوق زیادی مورد استقبال قرار داده اند. این حمایت مشتاقانه از دین در سراسر جهان، متاسفانه در جنگ و ستیزهای دینی نیز منعکس شده است.

برای ارزیابی دین در دنیای مدرن اخیر باید به پس زمینه تغییرات پرشتاب و بی ثباتی و تنوع و گوناگونی توجه داشته باشیم. حتی اگر شکل های سنتی دین تا اندازه ای در حال افول باشند، باز هم دین هنوز نیروی مهم و سرنوشت سازی در دنیای اجتماعی ما است. جاذبه دین چه در شکل سنتی و چه در شکل های نوین آن، احتمالاً ماندگار خواهد بود. برای بسیار از مردم پاسخ پرسش های بغرنج مربوط به زندگی و معنا که با دیدگاه های عقل گرایانه پاسخ رضایت بخشی نمی یابند در دین یافت می شود.

پس جای شگفتی نیست که در این روزگار دگرگونی پرشتاب، بسیار از مردم پاسخ پرسش های خود و آرامش و تسکین خاطر خود را در دین می جویند و می یابند. شاید بنیاد گرایی آشکارترین مثال این پدیده باشد. اما واکنش های دینی در مقابل تغییر، به نحو فزاینده ای شکل های تازه و نامأنوسی پیدا می کند: جنبش های نوین دینی، فرقه ها، کیش ها و فعالیت های عصر نو. هر چند ممکن است این گروه ها در ظاهر شبیه دین نباشند، بسیار از متنقدان فرضیه دنیوی شدن عقیده دارند که آنها نشانگر دگردیسی عقاید دینی در مقابل تغییرات ژرف اجتماعی اند.

جنبش های نوین دینی

جامعه شناسان از اصطلاح جنبش های نوین دینی یا NRM (New Religions Movements) برای اشاره به طیف وسیع فرقه ها، کیش ها و گروه های دینی و معنوی جدیدی استفاده می کنند که در کشورهای غربی به موازات ادیان مرسوم پدیدار شده اند. نظریه های گوناگونی برای تبیین محبوبیت جنبش های نوین دینی مطرح شده است. استدلال برخی از ناظران این است که جنبش های نوین دینی را باید واکنشی در مقابل فرآیند گسترش آزادی و دنیوی شدن در جامعه تلقی کرد. برخی دیگر از جمله دانشمند برجسته و مشهور برایان ویلسن، جنبش های نوین دینی را محصول تغییرات اجتماعی پرشتاب می دانند. همراه با فروپاشی هنجارهای اجتماعی سنتی، مردم به دنبال توضیح و اطمینان می گردند. پیدایش و شکوفایی گروه ها و فرقه هایی که بر معنویت شخصی تاکید می کنند حاکی از این است که افراد زیادی احساس می کنند در این دنیای بی ثبات و غیر قطعی به «پیوند دوباره ای» با ارزش ها و عقاید خویش نیاز دارند.

عامل دیگری که شاید بتوان به آن اشاره کرد این است که جنبش های نوین دینی به کسانی متوسل می شوند که نسب به جریان اصلی حاکم بر جامعه احساس بیگانگی می کنند. بنا به استدلال برخی از نویسندگان، رهیافت های جمعی و اشتراکی فرقه ها و کیش ها می تواند حس تعلق و اطمینان قلبی به پیروان خود اهدا کند.

جنبش های نوین دینی و دنیوی شدن

محبوبیت پایدار جنبش های نوین دینی، چالش دیگری در برابر فرضیه دنیوی شدن قرار می دهد. مخالفان این فرضیه با اشاره به تنوع و پویش جنبش های نوین دینی استدلال می کنند که دین و معنویت همچنان وجه اصلی زندگی مدرن باقی مانده است. با سستی گرفتن قدرت ادیان سنتی، دین به زوال نمی رود بلکه در مجراهای تازه ای جریان می یابد. اما همه دانش پژوهان با این سخن موافق نیستند. طرفداران فکر دنیوی شدن خاطر نشان می سازند که جنبش های نوین دینی فقط جایگاهی حاشیه ای در کل جامعه دارند، حتی اگر تاثیر ژرفی بر زندگی پیروان خود داشته باشند. جنبش های نوین دینی پراکنده و نسبتاً سازمان نیافته اند؛ همچنین از جابجایی های فراوان اعضای خود رنج می برند چون مردم برای مدتی جذب یک جنبش می شوند و سپس به سمت جنبش تازه ای می روند. به استدلال آنها مشارکت در جنبش های نوین دینی، در مقایسه با تعهد دینی جدی و واقعی، ظاهراً چیزی بیش از یک سرگرمی یا انتخاب سبک زندگی نیست.

جنبش های هزاره ای

وجود هزاره باوری (Millenarianism) و جنبش هایی که عقاید هزاره ای دارند آشکارا نشان می دهد که دین به وفور الهام بخش مبارزه سیاسی و تغییر اجتماعی می شود. گروه های هزاره باوری به گروه هایی گفته می شود که چشم انتظار رستگاری فوری و جمعی مومنان هستند، چه به دلیل تحول عظیمی که در زمان حاضر رخ می دهد، یا به سبب بازگشت عصری طلایی که تصور می رود در گذشته وجود داشته است. (اصطلاح هزاره ای در واقع برگرفته از سلطنت هزار ساله مسیح است، هزار سالی که در انجیل پیشگویی شده است.)

ماهیت جنبش های هزاره ای

چرا جنبش های هزاره ای پدید می آیند؟ شماری از عناصر مشترکی را که اکثر یا همه این جنبش ها در آن سهیم اند، می توان شناسایی کرد. تقریباً در همه این جنبش ها شاهد فعالیت پیامبرانی هستیم (رهبران یا آموزگاران «الهام یافته») که از افکار و اندیشه های دینی مستقر استفاده می کنند و نیاز به احیای دوباره آنها را اعلام می دارند. آنها در صورتی که بتوانند چیزی را که دیگران فقط به صورت مبهم احساس می کنند در قالب کلمات بیان کنند و از احساسات برانگیزنده مردم بهره برداری کنند، می توانند با موفقیت، پیروانی برای خود جمع کنند. پیشگویی هایی پیامبرانه (ناشی از الهام) همواره رابطه نیرومندی با ادیان رستگاری، مخصوصاً مسیحیت، داشته است و اکثر کسانی که جنبش های هزاره ای مناطق استعمارزده را رهبری کرده اند با عقاید و اعمال مسیحی آشنایی داشته اند. بسیار از آنها در واقع معلمان مبلغ دینی بوده اند که دین مورد پذیرش خود را علیه همان کسانی به کار گرفتند که آن را به ایشان تعلیم داده بودند.

جنبش های هزاره ای اغلب هنگامی پدیدار می شوند که یا تغییر فرهنگی مفرطی رخ داده باشد یا فقر و فلاکت به ناگهان افزایش یافته باشد. این جنبش ها معمولاً مردمانی را جذب می کنند که در نتیجه چنین تغییراتی به شدت احساس محرومیت می کنند و اینک این جنبش ها آنها را به دست کشیدن از پذیرش وضع موجود فرا می خوانند. جنبش های هزاره ای در میان مردمان استعمار زده معمولاً هنگامی شکل می گیرد که فرهنگ های سنتی به دست استعمارگران رو به نابودی می روند.

هزاره باوری را گاهی اساساً به عنوان طغیان فقیران علیه گروه های ممتاز یا قیام ستمدیدگان علیه قدرتمندان تعبیر و نفسیر کرده اند و بدیهی است که در موارد زیادی این عامل نقش موثری داشته است. اما بسیار ساده انگارانه است که فکر کنیم بعضی از جنبش های هزاره ای به واسطه عوامل و احساساتی شکل می گیرند که اساساً به محرومیت مادی ربط ندارند.

عقیده به آخرالزمان

جنبش های هزاره ای به عقاید آخرالزمانی (Apocalypticism) نیز ارتباط دارند، یعنی عقیده به تعالیم ناشی از کشف و الهام درباره وقایعی که در پایان تاریخ رخ خواهد داد. جنبش های آخرالزمانی معتقدند که رویدادهای معینی در جهان اجتماعی نشانه فرا رسیدن پایان کار جهان است. در دهه های اخیر همراه با نزدیک شدن هزاره جدید (سال 2000) جنبش های آخرالزمانی از نظر تعداد و ابعادشان رشد کرده اند. رویدادهایی مثل ظهور ایدز، سقوط کمونیسم، جنگ خلیج، خطر گرم شدن کره زمین و فاجعه زیست محیطی، و پیدایش فناوری نیرومند اطلاعات، همگی خوراکی برای این تخیلات آخرالزمانی بوده اند که «روزهای آخر» فرا رسیده است.

بنیادگرایی دینی

نیرو گرفتن بنیادگرایی دینی علامت دیگری است که نشان می دهد فرآیند دنیوی شدن در جهان مدرن به پیروزی نرسیده است. اصطلاح بنیادگرایی (Fundamentalism) را می توان در متن و زمینه های بسیار متفاوتی برای توصیف سرسپردگی و وفاداری سفت و سخت به مجموعه ای اصول یا عقاید به کار برد. بنیادگرایی دینی به معنای رویکرد آن دسته از گروه های دینی است که خواهان تفسیر لفظی و ظاهری متون یا کتاب های دینی اصلی هستند و معتقدند آموزه هایی که از چنین قرائتی به دست می آید باید در همه جنبه های زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به کار بسته شود.

بنیادگارایان دینی معتقدند که فقط یک دیدگاه درباره جهان می تواند درست باشد و فقط دیدگاه آنهاست که حقیقت دارد: جایی برای ابهام یا تفسیر های متعدد وجود ندارد. در جنبش های بنیادگرایی دینی، دستری به معنای درست و دقیق متون مقدس فقط به گروهی از «مفسران» ممتاز ـ مثل روحانیون، کشیشان یا سایر رهبران دینی ـ منحصر است. این امتیار اقتدار زیادی ـ نه فقط در امور دینی بلکه در امور دنیایی نیز ـ به این رهبران می دهد. بنیادگرایی دینی به چهره های سیاسی نیرومندی در جنبش های مختلف تبدیل شده اند، هم در احزاب سیاسی اصلی (از جمله در ایالات متحده) و هم به عنوان روسای دولت (مثل ایران).

بنیادگرایی دینی پدیده نسبتاً تازه ای است. فقط طی دو یا سه دهه اخیر است که این اصطلاح کاربرد عمومی پیدا کرده است.  بنیادگرایی دینی، عمدتاً در واکنش به فرآیند جهانی شدن پدیدار شده است. هر جا نیرو های فرآیند مدرن شدن رفته رفته باعث تزلزل عناصر سنتی جهان اجتماعی (مثل خانواده های هسته ای و سلطه مردان بر زنان) می شوند، بنیادگرایی به دفاع از عقاید سنتی بر می خیزد. در دنیای جهانی شونده ای که نیازمند دلیل و برهان عقلانی است، بنیادگرایی روی پاسخ های متکی بر ایمان و توسل به حقیقت شعایر پافشاری می کند: بنیادگرایی همان سنت است که به شیوه ای سنتی از آن دفاع می شود. بنیادگرایی بیشتر به چگونگی دفاع از عقاید و توجیه آنها مربوط می شود تا به محتوای خود عقاید.

هرچند بنیادگرایی در برابر بنیادگرایی صف آرایی می کند، اما خود نیز برای دفاع از عقاید خویش روش های مدرن به کار می گیرد. برای مثال بنیادگرایان مسیحی در ایالات متحده از نخستین کسانی بودند که از تلویزیون برای ترویج تعالیم خویش استفاده کردند، بنیادگرایان اسلامی چچنی در جنگ با نیروهای روسی برای معرفی دیدگاه های خود به ایجاد پایگاه های اینترنتی دست زدند.

بنیادگرایی اسلامی

از میان نخستین متفکران جامعه شناسی، شاید فقط وبر می توانست تصور کند که یک دین سنتی همچون اسلام در چنان ابعادی از نو احیا شود که شالوده تحولات سیاسی مهمی در اواخر سده نوزدهم باشد؛ اما این درست همان چیزی است که در دهه 1980 در ایران رخ داد. در سال های اخیر، جنبش احیای اسلامی گسترش یافته و تاثیر شایانی روی کشورهای دیگری مثل مصر، سوریه، لبنان، الجزایر، افغانستان و نیجریه گذاشته است. چگونه می توان این احیای گسترده اسلام را تبیین کرد؟

برای فهم این پدیده، باید هم به جنبه های گوناگون اسلام به عنوان یک دین سنتی و هم به تغییرهای دینی موثر بر کشورهای مدرنی که نفوذ اسلام در آنها همه گیر است، توجه کنیم. اسلام، همچون مسیحیت، دینی است که همیشه مشوق عمل و مبارزه سیاسی بوده است: قرآن ـ کتاب مقدس مسلمانان ـ آکنده از تشویق مومنان به «جهاد در راه خدا» است. این جهاد، مبارزه ای است که هم علیه کسانی که ایمان نمی آورند و هم علیه کسانی که در اجتماع مسلمانان فساد و تباهی به بار می آورند، انجام می گیرد. در طول قرن های متمادی، پی در پی، نسل هایی از مصلحان مسلمان وجود داشته اند و اسلام به اندازه مسیحیت دچار تقسیمات و انشعاب های درونی شده است.

تشیع از همان آغاز تاریخ اسلام از پیکره اصلی اسلام ارتدکس جدا شد و هنوز هم نفوذ و تاثیر خود را حفظ کرده است. تشیع از سده شانزدهم میلادی به بعد دین رسمی ایران بوده و همچنین سرچشمه افکار و عقایدی است که انقلاب ایران را به پیش راندند. شیعیان ریشه های تاریخی خود را به امام علی منسوب می کنند که یکی از رهبران دینی و سیاسی سده هفتم میلادی بود و به عقیده شیعیان خود را خالصانه وقف خداوند کرده بود و صفات و کرامات اخلاقی برجسته ای داشت که در میان حکام و رهبران دنیا دوست آن دوره بی همتا بود. فرزندان علی نیز رهبران بر حق دنیای اسلام دانسته می شدند زیرا عضو خاندان پیامبر اسلام بودند، و همین وجه تمایز آنها از خاندان هایی بود که عملاً قدرت را در اختیار داشتند. شیعیان اعتقاد دارند که حکومت بر حق وارث محمد سرانجام استقرار خواهد یافت و به ظلم و بی عدالتی حکومت های موجود پایان خواهد داد. وارث محمد پیشوایی است که مستقیماً از سوی خداوند هدایت می شود و بر اساس احکام قرآن حکومت خواهد کرد.

علاوه بر ایران، جمعیت های بزرگی از شیعیان در سایر کشورهای خاورمیانه مثل عراق، ترکیه، عربستان سعودی، هند و پاکستان وجود دارد. اما رهبری اسلامی در این کشورها در دست اکثریت اهل تسنن است. مسلمانان سنّی پیرو صراط مبین (Beaten Path) هستند که مجموعه ای از سنت های برگرفته از قرآن است که بر خلاف دیدگاه های سخت گیرتر شیعیان با انواع و اقسام عقاید گوناگون مدارا و تسامح می کند.

اسلام و غرب

در خلال قرون وسطی جنگ و ستیز کم و بیش دائمی میان اروپای مسیحی و دولت های مسلمان، که کنترل بخش های بزرگی از اسپانیا، یونان، یوگسلاوی، بلغارستان و رومانی امروز را در اختیار داشتند، در جریان بود. اروپایی ها اکثر سرزمین هایی را که به دست مسلمانان فتح شده بود، باز پس گرفتند و بعد ها با قدرت گرفتن غربی ها در سده های هیجدهم و نوزدهم، بسیاری از سرزمین های مسلمانان در افریقای شمالی مستعمره غرب شد. این واژگونه شدن رابطه اسلام و غرب برای دین و تمدن مسلمانان فاجعه بزرگی به شمار می رفت، دین و تمدنی که از نظر مسلمانان پیشرفته ترین و والاترین دین و تمدن در جهان است. در اواخر سده نوزدهم، ضعف جهان اسلام در ایستادگی موثر در برابر گسترش فرهنگ غربی موجب پیدایش جنبش های اصلاح طلبی شد که در پی احیای اسلام و بازیافتن قدرت و خلوص اولیه آن بودند. فکر اصلی این بود که اسلام باید با تکیه بر هویت مستقل عقاید و اعمال خود در برابر چالش غرب واکنش نشان دهد.

این فکر در طول سده بیستم بسط داده شد، و پس زمینه ای برای انقلاب اسلامی ایران در 9-1978 ایجاد کرد. انقلاب اسلامی در ابتدا از مبارزه داخلی با شاه ایران آغاز شد؛ شاه سعی داشت بر اساس سر مشق غربی دست به نوسازی کشور بزند برای مثال می توان به اصلاحات ارضی، دادن حق رای به زنان و توسعه آموزش و پرورش غیر دینی اشاره کرد. جنبشی که موجب سرنگونی شاه شد، به دست مردمی با علائق و منافع گوناگون به سرانجام رسید، مردمی که کاملاً همگون نبودند.

گسترش احیاگری اسلامی

هرچند تصور می رفت افکار زیربنایی انقلاب ایران کل جهان اسلام را در برابر غرب متحد کند، حکومت های کشورهایی که در آنها شیعیان در اقلیت اند با انقلاب اسلامی در ایران متحد و هم پیمان نشده اند. با این حال، گرایش های اسلامی در اکثر این کشورها محبوبیت شایانی کسب کرده است و شکل های گوناگون احیاگری اسلامی در سایر نقاط نیز از آن الهام گرفته است. خیلی ها نگران این هستند که جهان اسلام به سمت رویارویی و جنگ با مناطقی از جهان می رود که به دینی غیر از اسلام اعتقاد دارند. پیش از این مثال هایی از این تضادها و کشمکش ها را در یوگسلاوی سابق، بوسنی و کوزوو دیدیم، که در آن ها جنگ بین مسلمانان بوسنی و اهالی آلبانیایی کوزوو و صرب ها که نماینده فرهنگ مسیحی ارتدکس هستند، در گرفت. چنین رویدادهایی موجب هوشیاری و آگاهی مسلمانان نسبت به اجتماع جهانی مسلمانان شده است؛ همانطور که ناظران اشاره کرده اند «بوسنی نقطه آغاز اتحاد مسلمانان جهان شده است... بوسنی باعث پیدایش و تشدید احساس قطبی شدن و رادیکالیزه شدن جهان در جوامع مسلمان و در عین حال موجب تقویت احساس مسلمان بودن در میان آنها شده است».

احیاگری اسلامی را نمی توان به سادگی فقط بر حسب دین درک کرد؛ بلکه تا اندازه ای بازنمود واکنشی علیه تاثیر غرب است و جنبشی است که داعیه های ملی یا فرهنگی دارد. نمی توان به سادگی گفت که احیاگری اسلامی، حتی در بنیادگراترین صورت هایش، باید فقط به منزله احیای دوباره افکار سنتی قلمداد شود. واقعیت قضیه بسیار پیچیده تر از این است. کرد و کارها و شیوه های سنتی زندگی احیا شده اند ولی با علائق و دغدغه هایی نیز در آمیخته اند که قطعاً به عصر مدرن تعلق دارد.

نتیجه

در این عصر جهانی شدن که به گفت و گو و تفاهم دو جانبه نیاز مبرمی وجود دارد، بنیادگرایی دینی می تواند نیروی مخربی باشد. بنیادگرایی روی لبه امکان خشونت حرکت می کند اما در دنیایی که به نحو فزاینده ای جهانشهری می شود، مردمانی با سنت ها و باورهای متفاوت بیش از همیشه در تماس و معاشرت با یکدیگر قرار می گیرند. در زمانه ای که پذیرش بی چون و چرا و کورکورانه اندیشه های سنتی رو به افول می رود، همه ما باید بیاموزیم که اندیشمندانه تر و با سعه صدر بیشتری زندگی و رفتار کنیم یعنی بحث و گفت و گو بین مردمی که عقاید مختلفی دارند لازم و ضروری است. راه اصلی کنترل یا حذف خشونت فقط همین بحث و گفت و گو است.

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ